جدول جو
جدول جو

معنی تلقی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تلقی کردن
(اُ تُ لُ کَ دَ)
پذیرفتن. قبول کردن: به سمع رضا تلقی کردن. به حسن قبول تلقی کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تلقی کردن
فرا گرفتن درک کردن، پذیرفتن
تصویری از تلقی کردن
تصویر تلقی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تلقی کردن
برداشت کردن، ارزیابی کردن، ذهنیت داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ وَ دَ)
خشونت و تندی کردن. بدخویی کردن. درشتی کردن:
گر نمکدان پرشکر خواهی مپرس
تلخیی کان شکرستان می کند.
سعدی.
رجوع به تلخی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تَ)
تعلیم کردن و پند دادن. (ناظم الاطباء). چیزی را در ذهن و فکر کسی حقیقت جلوه دادن. کسی را به چیزی معتقد کردن:
بازیگر است این فلک گردان
امروز کرد ملعبه تلقینم.
ناصرخسرو.
مر جان مرا روان مسکین
دانی که چه کرد دوش تلقین.
ناصرخسرو.
این حدیث نبی کند تلقین
و آن علوم وصی کند تکرار.
خاقانی.
مدحش مرا تلقین کند الهام یزدان هر نفس
در هر دعا آمین کند ادریس و رضوان هر نفس.
خاقانی.
آرزوی تو مرا نوحه گری تلقین کرد
کآرزوی تو کنم نوحۀ تر درگیرم.
خاقانی.
بس ای خاقانی از سودای فاسد
که شیطان می کند تلقین سودا.
خاقانی.
کدامین بدره از ره برده بودت
کدامین دیو تلقین کرده بودت.
نظامی.
زبان سوسن آزاده در حدیث آید
اگر کنم به ثنای تواش سخن تلقین.
جمال الدین سلمان (از آنندراج).
تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم
شد قفس چوب نبات ازسخن شیرینم.
صائب (ایضاً).
تتبع سخن کس نکرده ام هرگز
کسی نکرده بمن فن شعر را تلقین.
صائب.
، آنچه هنگام دفن کردن مرده از اعتقادات دینی بر سر گور او گویند:
میان چاردیواری بخاکش کردم و از خون
سر گورش بیندودم چو تلقین کردم ایمانش.
خاقانی.
رجوع به تلقین گفتن و تلقین شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ تَ)
بدرجات عالی رسیدن و سرافراز گردیدن. بلند و بزرگ شدن:
فلک سرسبزت ار سازد، مرید بید مجنون شو
که هرچند او ترقی می کند سر بر زمین دارد.
محمودبیک فدائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ دَ)
حذر کردن. پرهیز کردن. اجتناب کردن: بر این موجبات بر مداومت اقداح توفر می نمود و از قداح مدام توقی نمی کرد. (جهانگشای جوینی). رجوع به توقی و توقی جستن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفقد کردن
تصویر تفقد کردن
دلجویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلافی کردن
تصویر تلافی کردن
جبران کردن تدارک کردن، عوض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفیق کردن
تصویر تلفیق کردن
بهم پیوستن، بهم بستن سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
رندشیدن ادا کردن لفظ، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلطیف کردن
تصویر تلطیف کردن
لطیف کردن زیبا ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلا کردن
تصویر تقلا کردن
کوشیدن کوشیدن سعی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلطف کردن
تصویر تلطف کردن
مهربانی و نرمی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلخیص کردن
تصویر تلخیص کردن
ژاویدن خلاصه کردن مختصر کردن کلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمیح کردن
تصویر تلمیح کردن
اشاره کردن بسوی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمذ کردن
تصویر تلمذ کردن
شاگردی کردن درس خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتی کردن
تصویر تاتی کردن
(در زبان کودکان) راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبری کردن
تصویر تبری کردن
بیزاری جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقل کردن
تصویر تعقل کردن
اندیشیدن اندیشه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعدی کردن
تصویر تعدی کردن
چخیدن ستم کردن تجاوز کردن دست اندازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلب کردن
تصویر تقلب کردن
نادرستی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلد کردن
تصویر تقلد کردن
بعهده گرفتن بگردن گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پیروی کردن، عمل کردن بفتوای مجتهد، حرکت و طرز تکلم کسی را نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخطی کردن
تصویر تخطی کردن
گذشتن در گذشتن تجاوز کردن: (تخطی از اوامر مکن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحقیر کردن
تصویر تحقیر کردن
ترمینیدن خوار شمردن هاژیدن خوار کردنخوار داشتنخرد شمردن پست کردن: (هیچکس را تحقیرمکنید)
فرهنگ لغت هوشیار
بررسیدن پس بر رسید مسلمان زاده بود پی جستن بر رسیدنوارسی کردن پژوهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از القا کردن
تصویر القا کردن
بدگویی، تلقین سوء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقی کردن
تصویر توقی کردن
پرهیز و حذر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مایه خرمای نر را بدرخت خرمای ماده داخل کردن تا بارور گردد گشن دادن، مایه زدن واکسن زدن (برای جلوگیری از آبله و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
در دهان نهادن مطلبی را زبانی گفتن، شخصی را وادار بگفتن زبانی گفتن، اصول ومبانی مذهبی را بمیت هنگام دفن القا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاقی کردن
تصویر تلاقی کردن
دیدار کردن فراهم رسیدن هم را دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقی کردن
تصویر ترقی کردن
بدرجات عالی رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجلی کردن
تصویر تجلی کردن
گرازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
القا کردن، آموختن، تعلیم دادن، تفهیم کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد