تعلیم کردن و پند دادن. (ناظم الاطباء). چیزی را در ذهن و فکر کسی حقیقت جلوه دادن. کسی را به چیزی معتقد کردن: بازیگر است این فلک گردان امروز کرد ملعبه تلقینم. ناصرخسرو. مر جان مرا روان مسکین دانی که چه کرد دوش تلقین. ناصرخسرو. این حدیث نبی کند تلقین و آن علوم وصی کند تکرار. خاقانی. مدحش مرا تلقین کند الهام یزدان هر نفس در هر دعا آمین کند ادریس و رضوان هر نفس. خاقانی. آرزوی تو مرا نوحه گری تلقین کرد کآرزوی تو کنم نوحۀ تر درگیرم. خاقانی. بس ای خاقانی از سودای فاسد که شیطان می کند تلقین سودا. خاقانی. کدامین بدره از ره برده بودت کدامین دیو تلقین کرده بودت. نظامی. زبان سوسن آزاده در حدیث آید اگر کنم به ثنای تواش سخن تلقین. جمال الدین سلمان (از آنندراج). تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم شد قفس چوب نبات ازسخن شیرینم. صائب (ایضاً). تتبع سخن کس نکرده ام هرگز کسی نکرده بمن فن شعر را تلقین. صائب. ، آنچه هنگام دفن کردن مرده از اعتقادات دینی بر سر گور او گویند: میان چاردیواری بخاکش کردم و از خون سر گورش بیندودم چو تلقین کردم ایمانش. خاقانی. رجوع به تلقین گفتن و تلقین شود
تعلیم کردن و پند دادن. (ناظم الاطباء). چیزی را در ذهن و فکر کسی حقیقت جلوه دادن. کسی را به چیزی معتقد کردن: بازیگر است این فلک گردان امروز کرد ملعبه تلقینم. ناصرخسرو. مر جان مرا روان مسکین دانی که چه کرد دوش تلقین. ناصرخسرو. این حدیث نبی کند تلقین و آن علوم وصی کند تکرار. خاقانی. مدحش مرا تلقین کند الهام یزدان هر نفس در هر دعا آمین کند ادریس و رضوان هر نفس. خاقانی. آرزوی تو مرا نوحه گری تلقین کرد کآرزوی تو کنم نوحۀ تر درگیرم. خاقانی. بس ای خاقانی از سودای فاسد که شیطان می کند تلقین سودا. خاقانی. کدامین بدره از ره برده بودت کدامین دیو تلقین کرده بودت. نظامی. زبان سوسن آزاده در حدیث آید اگر کنم به ثنای تواش سخن تلقین. جمال الدین سلمان (از آنندراج). تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم شد قفس چوب نبات ازسخن شیرینم. صائب (ایضاً). تتبع سخن کس نکرده ام هرگز کسی نکرده بمن فن شعر را تلقین. صائب. ، آنچه هنگام دفن کردن مرده از اعتقادات دینی بر سر گور او گویند: میان چاردیواری بخاکش کردم و از خون سر گورش بیندودم چو تلقین کردم ایمانش. خاقانی. رجوع به تلقین گفتن و تلقین شود
بدرجات عالی رسیدن و سرافراز گردیدن. بلند و بزرگ شدن: فلک سرسبزت ار سازد، مرید بید مجنون شو که هرچند او ترقی می کند سر بر زمین دارد. محمودبیک فدائی (از آنندراج)
بدرجات عالی رسیدن و سرافراز گردیدن. بلند و بزرگ شدن: فلک سرسبزت ار سازد، مرید بید مجنون شو که هرچند او ترقی می کند سر بر زمین دارد. محمودبیک فدائی (از آنندراج)
حذر کردن. پرهیز کردن. اجتناب کردن: بر این موجبات بر مداومت اقداح توفر می نمود و از قداح مدام توقی نمی کرد. (جهانگشای جوینی). رجوع به توقی و توقی جستن شود
حذر کردن. پرهیز کردن. اجتناب کردن: بر این موجبات بر مداومت اقداح توفر می نمود و از قداح مدام توقی نمی کرد. (جهانگشای جوینی). رجوع به توقی و توقی جستن شود